Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for ژانویه 2014

بهمن 1392

آنطور که پیش از گزارش داده بودیم(بخوانید: «منزل رضا خندان و نسرین ستوده در غیاب آنان، توسط افراد ناشناس غارت شد») منزل شخصی خانواده‌ی ستوده هفتم دی ماه مورد سرقتی مشکوک قرار گرفت.

این سرقت کمی پس از آن رخ داد که 22 آذر 92 در سفارت يونان ملاقاتی بین هیئتی اعزامی از سوی پارلمان اروپا و برندگان جايزه ساخاروف آزادی اندیشه‌ی سال 2012 یعنی نسرین ستوده و جعفر پناهی صورت گرفت. که اين رویداد متأسفانه با جنجالی از سوی برخی نمایندگان مجلس و مقامات جمهوری اسلامی و خبرگزاری‌های وابسته پاسخ داده شد!

رضا خندان که پیش از این در رابطه با احتمال مشکوک بودن و غرض‌ورزانه بودن اینگونه رویدادها در شرایط کنونی نوشته بود (بخوانید: «رضا خندان: هدف سرقت‌های سیاسی علاوه بر ضرر مالی، ایجاد ترس است») این بار عدم رسیدگی مسئولین(پلیس) به این قضیه را متذکر شده و به افکار خطرناکی که ممکن است در اطراف باشد اشاره کرده اند:

رضا خندان - شنبه 7 بهمن ساعت 22:30 :  پس از نزدیک به 28 ماه در کنار هم و در غم از دست دادن مادری که با رفتن اش همه را دور هم جمع کرد. عکس:دی ماه 1391

رضا خندان – شنبه 7 بهمن ساعت 22:30 : پس از نزدیک به 28 ماه در کنار هم و در غم از دست دادن مادری که با رفتن اش همه را دور هم جمع کرد.
عکس:دی ماه 1391

«یک ماه از زمان دستبرد به خانه‌ی ما سپری می‌شود.

امروز برای چندمین بار به اداره‌ی آگاهی مراجعه کردیم. تا آنجا که بررسی کردیم هیچ‌کار تحقیقی در جهت شناسایی افرادی که با تخریب در، وارد آپارتمان شده و اقدام به سرقت کرده‌اند نشده است. هیچ اقدامی…

در عوض فهمیدیم پلیس به‌جای انجام کارهای فنی و پلیسی در جهت کشف هویت عامل یا عاملین دستبرد، کلی در مورد خود نسرین و وضعیت فکری و سیاسی و اجتماعی او بررسی کرده و اکنون خود را صاحب‌نظر در زمینه‌ی شناخت افکار و خطوط فکری او می‌داند و اظهارنظر می‌کند.

اما در مورد شناسایی عوامل ماجرا، هیچ اقدامی صورت نگرفته است. حتی بدیهیاتی مانند بررسی محتویات دوربین‌های اطراف کوچه از جمله دوربین بسیار پیشرفته و قوی که در وسط چهارراه بلوار دریا و پاک نژاد توسط نیروی انتظامی کار گذاشته شده است که با گذشت یک ماه، محتویات این دوربینها، پاک می‌شود.
و اما …

پرستو فروهر تأیید می‌کند که قبل از واقعه‌ی هولناک و قتل پدر و مادرش، دو بار خانه‌ی آنها مورد دستبرد واقع شده بود.

با توجه به ادعاهای فرماندهان پلیس در داشتن اطلاعات جامع در مورد معترضین و سرکوب اعتراضات میلیونی سال 88، اظهار عجز نیروهای آن در جهت شناسایی یک سارق به هیچ‌وجه قابل هضم نیست.»
رضا خندان – یکشنبه 6 بهمن – 12:30 بامداد

ویرایش: نامه به یک آزاده

——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

بهمن 1392

«یکی از بهترین خبرهایی که شنیدم
ضیا نبوی بعد از نزدیک به پنج سال به مرخصی آمد.
»
مهسا امرآبادی – چهارشنبه 2 بهمن – ساعت 18:30

و ما هم! و باز هم از همان خبرهای کوتاه و زیبا…

ضیا نبوی به مرخصی آمدند. سرانجام پس از 4 سال و 7 ماه تبعید و حبس و شکنجه، ایشان با وثیقه‌ی 500 میلیون تومانی در راه خانه اند…

امیدواریم که این 5 روز، ابدی شود…

سید ضیا نبوی که 3 روز پس از تقلب انتخاباتی سال 88، یعنی پس از راهپیمایی عظیم 25 خرداد 88 بازداشت شد از دانشجویان ستاره‌دار است که در شعبه 26 دادگاه انقلاب با حکم قاضی عباس پیرعباسی به 15 سال زندان در تبعید و 74 ضربه شلاق محکوم شد. حکمی که در دادگاه تجدید نظر به ده سال زندان در تبعید کاهش یافت.

سید ضیا نبوی از اول مهر 89 به زندان کارون اهواز تبعید شدند و تا امروز(2 بهمن 92) در آن جا روزگار سر می‌کردند.

او دیگر تا ساعاتی دیگر که تاریخش بامداد سوم بهمن در صفهاتِ تاریخِ قلب‌ها ثبت می‌گردد به فرودگاه و خانه خواهد رسید…

ضیا نبوی - بامداد پنج شنبه 3 بهمن 92 - فرودگاه مهرآباد - عکس:میرا قربانی فر

ضیا نبوی – بامداد پنج شنبه 3 بهمن 92 – فرودگاه مهرآباد – عکس:میرا قربانی فر

«وقتی ضیا نبوی بعد از 5 سال از زندانی به مرخصی می‌آید که تبعیدگاهش بود: کارون اهواز

به امید مرخصی ابوالفضل عابدینی که در آخرین لحظات بستن ساکش، مرخصی‌اش لغو شده بود»
صبا آذرپیک – چهارشنبه 2 بهمن – 18:45

«بهترین خبر این روزها: ضیا نبوی از زندان کارون اهواز به مرخصی آمد، ضیا به اتهام عضویت در شورای دفاع از حق تحصیل در سال ۸۸ بازداشت و به ده سال زندان در تبعید محکوم شده بود. وی در تمام مدت چهار سال و نیم گذشته از حق مرخصی محروم بود.»
کوهیار گودرزی – چهارشنبه 2 بهمن – 19:20

«ضیا در راه تهران
12(بامداد) مهرآباد
»
مهدیه گلرو – چهارشنبه 2 بهمن – 19:50

ضیا نبوی - بامداد پنج شنبه 3 بهمن 92 - فرودگاه مهرآباد - عکس:میرا قربانی فر

ضیا نبوی – بامداد پنج شنبه 3 بهمن 92 – فرودگاه مهرآباد – عکس:میرا قربانی فر

«خدایا! ببین دست ظلم، ما را به کجا کشانده که باید برای چند روز مرخصی دانشجوی نخبه‌ی بی‌گناه پس از چهار سال و نیم باز هم تو را شاکر باشیم….
اگر چه از صبر زیادت شاکی هستم اما باز هم شکرت خدای مهربان…
»
مریم شربتدار قدس همسر فیض اله عرب سرخی – چهارشنبه 2 بهمن – 20:35

«ضیا نبوی، زندانی‌ای که 5 سال مسیح‌وار زندان در تبعید را چون صلیب بر دوش کشید، دانشجوی ستاره‌داری که با وجود این‌همه ظلم و احجاف در حقش از دایره‌ی انصاف خارج نشد پس از چهار سال و نیم به مرخصی آمد.

«گاهی وقت‌ها آدم دلش تنگ می‌شود، مثل وقت دیدن این عکس، دیشب، فرودگاه مهرآباد، استقبال از ضیا نبوی، اصحاب فتنه همگی جمعند
عکس را Mira Ghorbanifar گرفته که دستش درد نکند برای ثبت این لحظه
»
کوهیار گودرزی – پنج‌شنبه 3 بهمن

«ضیا نبوی، امشب، پس از نزدیک 5 سال در فرودگاه مهرآباد، در میان دوستان و خانواده‌اش … .

پی نوشت: تنها چند ماه دیگر می‌شد 5 سال بدون مرخصی در تبعید؛ با سفرهای سخت خانواده برای دیدار. ضیا نبوی بعد از نزدیک 5 سال زندان به مرخصی آمد.»
میرا قربانی‌فر – پنج‌شنبه 3 بهمن

ضیا نبوی در جمع خانواده و همراهان - بامداد پنج شنبه 3 بهمن 92 - فرودگاه مهرآباد - عکس:میرا قربانی فر

ضیا نبوی در جمع خانواده و همراهان – بامداد پنج شنبه 3 بهمن 92 – فرودگاه مهرآباد – عکس:میرا قربانی فر

در عین شادی، می‌سوزی از زندگی که پشت میله‌ها حرام شد و حکمی که هنوز خیلی از آن باقی مانده است. اما باز هم نمی‌توان شاد نبود از این مرخصی چند روزه.»
ریحانه طباطبایی – چهارشنبه 2 بهمن – 20:20

«سيد ستاره‌دار ما بالاخره بعد از 4 سال و نيم به مرخصى آمد.
خجسته باد.»
پیمان عارف – پنج‌شنبه 3 بهمن

«ضیا دیشب با استقبال باشکوهی که در فرودگاه مهرآباد از او انجام شد بعد از 5 سال به مرخصی آمد.

سیدضیا نبوی و پژمان ظفرمند - بامداد پنج شنبه 3 بهمن 92 - فرودگاه مهرآباد - عکس:پژمان ظفرمند

سیدضیا نبوی و پژمان ظفرمند – بامداد پنج شنبه 3 بهمن 92 – فرودگاه مهرآباد – عکس:پژمان ظفرمند

امیدوارم ضیا نبوی عزيز را ديگر پشت ميله‌های زندان نبینيم.»
پژمان ظفرمند – پنج‌شنبه 3 بهمن – ساعت 16

ویرایش:نامه به یک آزده
——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

بهمن 1392

این خبرهای کوتاه زیباست! شبنم مددزاده به خانه بازگشت، پس از 5 سال! و پنج سال یعنی 5 سال! یعنی بی حتی یک روز دیدن این سوی میله‌ها از آن سوی میله‌ها…

اینجا همان جاست… اینجا ایران…

شبنم و فرزاد مددزاده خواهر و برادر و زندانیان سیاسی

شبنم و فرزاد مددزاده خواهر و برادر و زندانیان سیاسی

«شبنم مددزاده، زندانی سیاسی، پس از پنج سال زندان بدون مرخصی، امشب(سه شنبه 1 بهمن 92) آزاد شد.»
ژیلا بنی یعقوب – سه شنبه 1 بهمن 92 – ساعت 20

اعظم، خواهر شبنم مددزاده پیش از آمدن شبنم، متواضعانه سپاس گفته است از آنان که در این 5 سال از یاد نبرده بودند:

«با سلام و درود خدمت همه‌ی دوستان عزیز که چه در این پنج سال و چه در این اواخر حبس و حتی ثانیه‌های آخر و یا حتی بعد از آزادیی شبنم به یاد این عزیزان بودند و هستند.

خودم را در حدی نمی‌بینم که اظهار نظری در این‌باره داشته‌باشم ولی واقعاً چیزی جز سپاس‌گزاری و تشکر نمی‌توانم به زبانم بیاورم.

واقعا خوشحالم از حمایت‌های گرم و صمیمانه‌تان، حتی از کوچکترین نوشته‌های شما عزیزان.

به امید آزادی تمام زندانیان سیاسی»
اعظم مددزاده – 26 دی

 شبنم مددزاده - ژیلا بنی یعقوب |عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

شبنم مددزاده – ژیلا بنی یعقوب |عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

اوست که باز نوشته است:

«امروزپس از5 سال وقتی از تونل گوهردشت می‌گذشتم… درحالی که سرمای تونل بدنم را به لرزه انداخته بود… صفحات خاطرات این 5 سال درمقابل چشمانم ورق می‌خورد…

صدای خنده‌ی کودکان مظلوم و بی‌خبر و صدای هق هق گریه های مادران…

و نگاه‌های مبهم سربازان که در سرما و گرما با نگاه‌هایشان ما را بدرقه می‌کردند…

تا اینکه نگاهم ازپشت میله‌ها به فرزاد افتاد…

 شبنم مددزاده - ژیلا کرم زاده مکوندی - نازیلا دشتی - عالیه اقدام دوست |عکس:ژیلا بنی یعقوب 4 بهمن 92

شبنم مددزاده – ژیلا کرم زاده مکوندی – نازیلا دشتی – عالیه اقدام دوست |عکس:ژیلا بنی یعقوب 4 بهمن 92

به راستی در این 5 سال چقدرتغییرکرده بود…

حرفهایش… نگاه‌هایش…

به راستی فرزاد چقدر تغییر کرده‌ای(بزرگ شده‌ای)…

امروز به عمق این حرف که می‌گویند زندان، دانشگاه است پی بردم…

ولی ای‌کاش دانشگاهی به اسم اوین، گوهردشت و… نبود…

و هیچ دانشگاهی از جنس زندان نبود… ای کاش…
.
.
.
به امید آزادی تمامی زندانیان بی‌گناه
»
خبر فوق را 29 دی ژیلا بنی‌یعقوب به نقل از اعظم مددزاده داده‌اند

 شبنم مددزاده |عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

شبنم مددزاده |عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

همچنین طبق اطلاع ما فرزاد مددزاده برادر شبنم مددزاده نیز قرار است تا آخر هفته(پنج شنبه 3 بهمن) با اتمام دوران حبس آزاد شوند که متأسفانه تا این لحظه از آزادی ایشان به بهانه‌ی پرونده ای جدید ممانعت به عمل آمده است.

آپدیت: فرزاد مددزاده سرانجام در تاریخ شنبه 5 بهمن ماه از رجایی شهر آزاد شدند:

«فرزاد مددزاده برادر شبنم هم‌اکنون بعد از 5 سال حبس از زندان رجایی‌شهر آزاد شد.»
ژیلا کرم زاده مکوندی – شنبه 5 بهمن ساعت 23:10

عاطفه نبوی - شبنم مددزاده - مهدیه گلرو | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

عاطفه نبوی – شبنم مددزاده – مهدیه گلرو | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

نازیلا دشتی - شبنم مددزاده - ژیلا بنی یعقوب - مهدیه گلرو | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

نازیلا دشتی – شبنم مددزاده – ژیلا بنی یعقوب – مهدیه گلرو | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

ژیلا کرم زاده مکوندی - شبنم مددزاده | عکس:ژیلا بنی یعقوب 4 بهمن 92

ژیلا کرم زاده مکوندی – شبنم مددزاده | عکس:ژیلا بنی یعقوب 4 بهمن 92

عاطفه نبوی - شبنم مددزاده | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

عاطفه نبوی – شبنم مددزاده | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

شبنم ممدزاده پس از آزادی در جمع هم‌بندان آن روزها | شبنم مددزاده - المیرا واضحان - عاطفه نبوی - مهدیه گلرو | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

شبنم ممدزاده پس از آزادی در جمع هم‌بندان آن روزها | شبنم مددزاده – المیرا واضحان – عاطفه نبوی – مهدیه گلرو | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

شبنم ممدزاده پس از آزادی در جمع هم‌بندان آن روزها | عاطفه نبوی - المیرا واضحان - شبنم مددزاده - ژیلا بنی یعقوب - مهدیه گلرو | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

شبنم ممدزاده پس از آزادی در جمع هم‌بندان آن روزها | عاطفه نبوی – المیرا واضحان – شبنم مددزاده – ژیلا بنی یعقوب – مهدیه گلرو | عکس:ژیلا بنی یعقوب 2 بهمن 92

ویرایش: نامه به یک آزاده

——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

دی 1392

نامه به یک آزاده: مجید دُرّی در در 18 تیرماه سال 1388 در شهر قزوین بازداشت و در آذر ماه همان سال در دادگاه بدوی به یازده سال زندان همراه با تبعید محکوم شد. این حکم در مراحل بعدی به شش سال زندان در تبعید به ایذه کاهش یافت. از آنجا که در این شهر هیچ زندانی وجود نداشت مجید دری را به زندان بهبهان تبعید کردند.

مجید دری دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه علامه طباطبایی و عضو شورای دفاع از حق تحصیل و دبیر کمیته دانشجویی صیانت از حقوق شهروندی، در روز دوشنبه ۷ مرداد ماه 1392 به طور ناگهانی و بدون اطلاع مقامات قضایی از زندان بهبهان به زندان کارون اهواز منتقل شد. ایشان تمام مدت زندان را بدون حق مرخصی و در بدترین شرابط گذرانده‌اند و در تمام این مدت تنها دو بار، یکی 6 شهریور 92 و دیگری 15 آبان 92، تنها برای چند روز به مرخصی آمد و مجدداً در پی عدم تمدید مرخصی‌شان به زندان در تبعید بازگردانده شدند.

متن زیر را پیمان عارف نوشته‌اند و یادی کرده اند از این آزاده‌ی ایستاده‌ی وطن:

«برای مجید دری که پنجمین سال زندان در تبعیدش را در زندان کارون اهواز سپری می‌کند:

روحانی در اهواز تو را ندید
هیچ از تو نپرسید
هیچ از ضیاء نپرسید
از کارون گذشت و ستاره‌هامان در آسمان کارون ندید

آخر، قدرِ دُر، دری شناسد
قدرِ گوهر، گوهری
اما تو مهراس زین بی‌اعتنایی

ستاره‌هامان را
تو را، ضیاء‌مان را
به انتظار نشسته‌ایم

نفسهامان با تو
دعاهامان با تو
همراه است

قلبهامان با تو می تپد»
پیمان عارف – شنبه 28 دی

ویرایش:نامه به یک آزاده
عکس: پیمان عارف

——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

فیسبوک کمپین – توییتر کمپین – فراخوان کمپین

Read Full Post »

دی 1392

عکس:لوا خانجانی مقابل زندان اوین پیش از مراجعه به زندان - 4 شهریور 91

عکس:لوا خانجانی مقابل زندان اوین پیش از مراجعه به زندان – 4 شهریور 91

لوا خانجانی در خانواده‌ای پر رنج… از همان خانواده‌ها با عقاید مظلومشان است…

لوا خانجانی ابتدا 13 دی 1388 یعنی تنها چند روز پس از 6 دی 1388 (عاشورای خونین آن سال) همراه همسرش، بابک مبشر بازداشت شد.

ایشان دهم اسفند آن سال با قرار وثیقه از زندان رجایی شهر آزاد شدند تا در دادگاه انقلاب به 2 سال حبس تعزیری محکوم گردند. حکمی که در تجدیدنظر شعبه‌ی 54 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی موحد مهر تأیید خورد!

لوا خانجانی 4 شهریور 1391 پس از احضار، خود را برای گذراندن دو سال حبس تعزیری به زندان معرفی کرد و پس از آن 19 تیرماه 1392 به مرخصی آمد و پس از حدود 5 ماه، به تاریخ 10 آذر 1392 به زندان اوین بازگشت؛ و از آن تاریخ تاکنون در زندان به‌سر می‌برند.

یادداشت زیر را مهسا امرآبادی همسر مسعود باستانی _که او نیز این روزها در زندان رجایی‌شهر کرج روزگار سرمی‌کند_ به بهانه‌ی تولد لوا خانجانی نوشته‌اند:

«وقتی وارد بند شد با هرکسی که دست می‌داد خودش را معرفی می‌کرد: ‹سلام لوا هستم!›

همین جمله با لحن بامزه‌اش شد دست‌مایه شوخی و ادا درآوردن من تا یک سال بعد.

از همان شب نخست باهم جفت و جور شدیم. همسرش بابک(مبشر) را یک بار دیده بودم اما خودش را نه!

دختری به غایت زیبا و دلنشین که به‌خاطر عاشورای ۸۸ به دو سال زندان محکوم شده بود. پدربزرگش جمال‌الدین خانجانی از رهبران جامعه بهایی ایران که به ۲۰ سال و برادرش فؤاد خانجانی که به ۴ سال زندان محکوم شده‌اند در زندان رجایی‌شهر هستند و لوا سومین عضو خانواده بود که به زندان می‌آمد.

طبیعتاً نگران مادر و پدر و همسرش بود. نگران تنهایی‌های مادرش و دلتنگی‌های همسر و پدرش. از فردایش شروع کردیم به ورزش و شریک نگرانی‌ها و دلتنگی‌های هم شدیم. تا وقتی شیوا هم آمد و شد استاد ورزش ما. از چهره‌ی لوا همه‌چیز را می‌شد خواند. تمام احساسش در چشمانش می‌آمد و به سادگی می‌فهمیدیم که از کسی یا چیزی ناراحت است یا دلش گرفته و می‌خواهد حرف بزند. به قول براهنی سادگی روحش به پیچیدگی همه عقایدش می‌چربد.

نمی‌دانم چرا (وقتی) درباره فردی زندانی حرف می‌زنم فعل ماضی را ناخودآگاه به کار می‌برم. شاید تفاوت‌های دو دنیا باعث می‌شود کلاً زمان را در زندان متفاوت ببینم.

همیشه با هم حساب می‌کردیم که من ۴ ماه از لوا زودتر آزاد می‌شوم و مدام حساب می‌کردیم اگر او ۴ ماه زودتر به زندان می‌آمد تقریبا همزمان آزاد می‌شدیم.

آزادی هم امری عجیب است در زندان. دلت برای لحظه‌ی آزادی پَرمی‌کشد اما از آن می‌ترسی. از جدا شدن می‌ترسی. ترس از اینکه تا مدت‌ها نتوانی عزیزانت را حتی از پشت شیشه ببینی. دوستانی که مدت‌ها صبح را با هم شب کردید و داستان‌ها با هم داشتید را تا مدت‌ها نمی‌بینی و آزاردهنده است هر روز آزادی بدون آنان.

ما شروع کردیم به شمارش. یک ماه، دو ماه… پنج ماه… یک سال… از یک جایی به بعد شروع کردیم به شمارش معکوس! روزهای هفته را می‌شمردیم برای روز ملاقات و بعدازظهرهای بعد از ملاقات و رخوت پس از آن و فال حافظ که خبر از اتفاق‌های خوب در آینده‌ای نزدیک می‌داد و ما هم امیدوار می‌شدیم به تاریخ و برای آزادی برنامه می‌ریختیم.

اصلا امیدواری ما هم داستان عجیبی بود. ما امیدوار بودیم، حتی در ناامیدکننده‌ترین شرایط امید را به هم تزریق می‌کردیم. ما این قدرت را داشتیم تا در زندان هم رفاقت کنیم و امید را به همدیگر پاس بدهیم. حالا من آزادم اما امیدهای زندان در من نیست! ناامید نیستم اما ای کاش لوا بود. بهار بود؛ همه بودند تا امیدم به آینده لبریز شود.

دلتنگ لوا هستم. دلتنگ خنده‌هایش‌ و کتاب‌خوانی‌ها و حرف زدن‌ها و همه خاطراتمان. به دختری شاداب و زیبا فکر می‌کنم که تنها به‌دلیل بهایی بودن و داشتن نام خانوادگی خانجانی، دو سال از زندگی‌اش را در زندان سپری می‌کند. دختری که مانند خیلی از ما دوست دارد به سفر برود. خرید کند و زندگی را با همه انرژی و توانش ادامه دهد.

حالا روزها را در تختش می‌گذراند و لابد مانند همیشه وقتی ناراحت می‌شود یا دلش می‌گیرد پرده تختش را می‌کشد و بافتنی می‌بافد و همه پیچ‌های دنیا را یاد می‌گیرد و کتاب می‌خواند و ورزش می‌کند. اما وقتی فکر می‌کنم همه این کارها را بدون من یا شیوا انجام می‌دهد تمام دلم پُر می‌شود از حس خالی تنهایی.

لوا خانجانی - مهسا امرآبادی

لوا خانجانی – مهسا امرآبادی

تمام این‌ها را نوشتم تا بگویم دلم برای لوا و برای بهاره اندازه همه دنیا تنگ شده و خواستم به بهانه تبریک تولد لوا این دلتنگی را ثبت کنم.
تولد لوا مبارک!»
مهسا امرآبادی همسر مسعود باستانی – شنبه 28 دی – ساعت 23:45

ویرایش: نامه به یک آزاده

عکس: مهسا امرآبادی
——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

دی 1392

آنطور که 15دی ماه گزارش داده بودیم(بازگشت حشمت اله طبرزدی به زندان / طبرزدی: دست یکدیگر را بفشاریم | سلامتی من مرهون مدافعان حقوق بشری خواهدبود) طی تماسی که با حشمت اله طبرزدی گرفته شده بود ایشان به زندان رجایی شهر کرج فراخوانده شده بودند.

از همین رو آقای طبرزدی طی یادداشتی(«حشمت اله طبرزدی باتوجه به شرایط موجود، برای مقابله با زورگویی و بی‌قانونی به زندان بازنگشت»)، واپسین سخنانشان را منتشر کرده و اعلام می‌کنند که به زندان بازخواهند گشت. اما روزی بعد ایشان با اشاره به مشورتی که با آگاهان داشته‌اند و با توجه به غیرقانونی بودن این اقدام و در مقابله با زورگویی و ظلم مضائفی که قصدش ایجاد وحشت میان خانواده‌ی زندانیان است، بر این شدند که در این شرایط به زندان بازنگردند.

این پایان ماجرا نبود، و تماس‌ها و فشارها از سوی نیروهای امنیتی برای بازگرداندن حشمت اله طبرزدی به زندان ادامه می‌یابد تا نهایتاً در تاریخ چهارشنبه، 25 دی ماه 1392 با یورش به منزل ایشان و بازداشت مجددشان خاتمه یابد!

اما این هم پایان ماجرا نخواهد بود، چرا که آزادگان، آزاده خواهند ماند…

اطلاعیه‌ی خانواده‌ی حشمت اله طبرزدی به شرح زیر است:

«حشمت‌اله طبرزدی بازداشت شد.

حشمت اله طبرزدی

حشمت اله طبرزدی

سرانجام پس از ده روز روند دوپهلوی وزارت اطلاعات و دادستانی تهران و در ادامه‌ی تماسهای مکرر مبنی‌بر بازگشت مهندس طبرزدی به زندان رجایی شهر، ظهر امروز چهارشنبه مورخ 25 دی ماه 92، سه تن که خود را عوامل دادستانی معرفی نمودند با هجوم به منزل مهندس طبرزدی و ارایه‌ی احضاریه‌ی دادستانی، ایشان را بازداشت نمودند.

حشمت‌اله طبرزدی اظهارداشت درصورت ادامه‌ی برخورد اهانت‌آمیز از جانب مأموران، اعتصاب کرده و ضمناً مسئولیت بروز هرگونه بیماری احتمالی برعهده سیستم امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی می‌باشد.

شایان ذکر است مهندس طبرزدی از بیماری قند و فشارخون رنج می‌بردکه تحت مراقبت پزشک و رژیم غذایی خاص بوده است؛ لذا خانواده‌ی وی نگران وضعیت و تشدید بیماری ایشان می‌باشند.

بازداشت مجدد ایشان در صورتی انجام گرفت که از حکم غیرقانونی وی 4 سال باقی مانده است.
خانواده‌ی مهندس حشمت‌اله طبرزدی اعلام کردند از طریق مجامع بین‌المللی و حقوق‌بشر، پیگیر بازداشتهای غیر قانونی ایشان هستند و هیچگاه در قبال برخوردهای شنیع رژیم اسلامی ایران ساکت نخواهند نشست.

خانواده مهندس حشمت اله طبرزدی
25 دی ماه 92
»

نقل از معصومه طبرزدی دختر حشمت اله طبرزدی – 25 دی – ساعت 4:20
ویرایش: نامه به یک آزاده

——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

دی 1392

پژمان ظفرمند از اوین و اکبر امینی می‌گوید:

«بعد از انتخابات سال 92، وقتی توسط مأمورین وزارت اطلاعات دستگیر شدم(اطلاعات تکمیلی درمورد پژمان ظفرمند و اکبر امینی در پست «آنها کجا هستند؟/وضعیت خطرناک پژمان ظفرمند، اکبر امینی و احمد عسگری + گزارش و پوستر») مستقیما به بند 240 انتقال داده شدم و روزهای سختی را گذراندم؛ اما در این بین خاطرات تلخی است که هر روز و هر شب همراه من است و شاید نوشتن آن خاطرات کمی از بار سنگین سکوت از من کم‌کند.

پژمان ظفرمند خوانند و ترانه سرا - اکبر امینی قهرمان 25 بهمن 89

پژمان ظفرمند خوانند و ترانه سرا – اکبر امینی قهرمان 25 بهمن 89

وقتی برای اولین بار در بند 240 زندان اوین، به هواخوری برده شدم با تکه سنگی که در آنجا بود بر روی دیوار اسم خود را با سختی زیادی نوشتم تا شاید در آن شرایط سخت کسی اسمم را بخواند و پس از آزادی بگوید که من نیز در بند 240 زندان اوین می‌باشم.

آن روز گذشت و هفته‌ی آینده مجدد به هواخوری برده شدم و به سمت انتهای هواخوری یعنی جایی که اسمم را نوشته بودم رفتم که در کنار اسمم با اسم اکبر امینی مواجه شدم و پی بردم اکبر امینی نیز در بند 240 می‌باشد.

به پنجره‌های بالای سرم نگاهی کردم و به فکر فرو رفتم و تصمیمی گرفتم و آن تصمیم چیزی نبود جز خواندن ترانه‌ی دیوار و به امید اینکه شاید اکبر در یکی از آن سلولها باشد و صدایم را بشنود.

دقایقی بعد صدایی آمد. آری صدای اکبر بود و من را صدا می‌کرد. ناگهان از گوشه‌ی چشمانم اشک سرازیر شد. صدا کردم اکبر و به آرامی جوابم را داد. دقایقی صحبت کردیم و از شرایطمان گفتیم و به هم دیگر دلداری می‌دادیم که ناگهان متوجه شدم نگهبانان در حال آمدن هستن و صحبت را تمام کردیم.

چندین و چند بار دیگر موفق به شنیدن صدای اکبر شدم؛ اما بعد از اینکه متوجه صحبت‌کردن من و اکبر شدند دیگر خبری از اکبر نشد و دیگر صدای همدیگر را نشنیدیم تا اینکه بعد از 70 روز انفرادی به بند 350 اوین انتقال داده شدم و بعد از 48 روز اعتصاب غذا با درخواست عزیزان 350 به اعتصاب خود پایان دادم.

اما خبری از اکبر نبود تا اینکه اکبر نیز بعد از 103 روز انفرادی به بند 350 اوین انتقال داده شد و توانستم او را در آغوش بگیرم.

اکبر امینی را آزاد کنید

اکبر امینی را آزاد کنید

و در نهایت یک روز، بعد از ظهر اکبر گفت امروز تو آزاد می‌شوی و به دلم افتاده است که امروز آزادی و دقایق بعد موهایم را تراشید و بعد از دو ساعت با قرار کفالت 50 میلیون تومانی آزاد گشتم.

خدایا همه عزیزان در بندمان را آزاد بگردان.»

——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

دی 1392

23 آبان ماه 1392، امسال مصادف شد با دهم محرم آن عاشورا؛ همان شش دی ماه 1388…

و این یک تصادف ساده نیست! این یعنی خیلی چیزها…

این یعنی فرزند، که گفت مادر! می‌روم برای وطن. و پاسخش عبور سنگینی سه‌باره‌ی ظلم بود بر تنش…

این یعنی روز مادرانی که فریاد می‌کنند:

«سه بار امیرارشد مرا کشتند. سه بار از روی او رد شدند و هیکل نازنین بچه‌ام به وسیله‌ی ماشین نیروی‌انتظامی اول خوردشد ولی او هنوز زنده بوده و سه بار او را کشتند…

امیرارشد راهش را خودش انتخاب کرده بود. او خودش رفت، در تمام اعتراضات همپای مردم حضور داشت و من سرم بالاست و به وجودش افتخار می‌کنم. خوشحالم که شرافتمندانه جوانی ایران‌دوست و ایرانی دوست تحویل جامعه دادم که اگر من، مادر خوبی نبودم اما فرزندم سرم را بلندکرد.

او مرا سربلند کرد اما کمرم شکست. فرزند من خودش رفت و با شجاعتو او می‌دانست که در نهایت بازداشت‌اش می‌کنند و شکنجه استو اما رفت و کشته شد در حالیکه فریاد میزد اینها(مردم) ناموسِ ما و هم وطن ما هستند…»

ایرج تاجمیر و شهین مهین‌فر پدر و مادر شهید عاشورا، امیرارشد تاجمیر

ایرج تاجمیر و شهین مهین‌فر پدر و مادر شهید عاشورا، امیرارشد تاجمیر

«پدر و مادر اولین آموزگار عشق یا نفرت اند.

و ما عاشقانه عشق را به فرزندانمان آموختیم.

امیرارشدمان به خاطر عشق به هموطن کشته شد.

و من و همسرم که عاشق‌ترین عاشقیم، چگونه عشق را به صلیب می‌کشیم؟!

لعنت به ما، اگر با خون پاک پسرمان معامله کنیم!»

شهین مهین فر، مادر امیرارشد تاجمیر – 28 آبان

مزار شهید امیرارشد تاجمیر

مزار شهید امیرارشد تاجمیر

«برای امیرارشدم:

سرت را روی زانوانش نهاد، تا در آخرین نگاه سپاسِ زنده بودنش را از چشمانش بخوانی.

او مدیونِ جوانمرگی توست، جوانمردم.

نه، زبانم لال، او مدیون جوانمردی توست، جوانمرگم.

سکوتم را می‌شنوی؟

صدای فریاد و ضجّه‌های دل من است.

او روز فاجعه فریاد می‌کشید و من هنوز سکوت می‌کنم و در خلوت غمگنانه‌ام برای غریبانه‌جان‌کندنت آرام‌آرام می‌میرم.»

شهین مهین فر، مادر امیرارشد تاجمیر – 22 آبان

ایرج تاجمیر بر مزار فرزند

ایرج تاجمیر بر مزار فرزند

«14 آذر 1363 روز تولد امیرارشد تاجمیر است

امیر ارشد عزیزم

روز تولد تو روزی بود که باران آتش بمب‌های صدام اندک‌اندک در حال فروکش بود، غافل از اینکه ابرهای سیاه آتش داخلی، همراه با گردش چرخهای خودروهای این خراب‌آباد آرام‌آرام بارور می‌شد و سرانجام در روز ششم دی‌ماه 88 یزیدیان زمان در خیابان، اندام مردانه‌ی تو را نه یک بار بلکه سه بار به جرم عشق به وطن و هموطن، زیر چرخ‌های خودروی نیروی ناامنیِ وطن، تکه‌تکه کردند.

امیرارشد عزیزم

14 آذر نیز به زیارتت می‌آیم، تو برای من و مردمی که تو و امثال تو و آرمانت را می‌شناسند نمردی و نمی‌میری.

آنان که غیر از این می‌پندارند خود مبتلا به مرگ تدریجی‌اند و بی‌خبر.»
پدرت ایرج تاجمیر
ایرج تاجمیر، پدر امیرارشد تاجمیر – 12 آذر 92

——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

دی 1392

آن عاشورا را به‌یاد دارید…

همان ششم دی ماه 88. همان که امسال شد، 23 آبان 92!

عجیب است! مگر هنوز عاشوراست؟ آری در یادِ مانده‌گان عاشورا، هرروز عاشوراست…

مگر تمام دی‌ماه عاشورا شده است؟ آری! تمام سال در یادِ آنان عاشوراست…

عاشوراییان نه امروز که تا هرروز بر تاروپود این خاک تنیده‌شدند…

این عاشورا، این شاهد را! نه ما، که تاریخ از یاد نخواهد برد…

«سلام مادر ایران‌زمین، این روزها خیلی به یادتان هستم، وقتی می‌بینم بعد از گذشت چهار سال همچنان ایستاده‌اید به بزرگی شما افتخار می‌کنم و دست شما را می‌بوسم.

مادر واژه‌ایست که با لفظ آن هم همیشه کوه مشکلات از ما دور می‌شود و به شانه‌هایش می‌افتد و چه سنگین است شانه‌های مادری که جگرگوشه‌اش را از دست داده است. چه خونها دارد چشم پدری که خون فرزند بیگناهش توسط ضحاکان عصر ریخته است.

آری کسی از دل مادر خبر ندارد که دلش به اندازه‌ی بی‌نهایت، اندوه را در خود جای داده است. آیا کسی می‌تواند این اندوه را به جان بخرد؟؟ کسی می‌تواند یاد پسر را از وجود مادر حذف کند؟؟ جسم جگر گوشه‌اش را گرفتند ولی بی‌شک یاد فرزندش همیشه در قلبش است اما چه‌سود که یادش با افسوس نبودنش گره خورده است…

مادرجان درد تو را هیچ‌کس نمی‌فهمد ولی بدان که یاد فرزندت برای ما جاودان خواهد بود.

مادر جان تو اسوه‌ی صبری برای من و بی‌شک اگر ایوب در این زمان می‌زیست تو را می‌ستود.

سنگ مزار شیهد مصطفی کریم بیگی، شکسته به دستان وهم

سنگ مزار شیهد مصطفی کریم بیگی، شکسته به دستان وهم

مادرم سنگ مزار فرزندت را شکسته اند، بی‌آنکه بدانند مصطفی در دل مردم جا دارد و با این شکستنهای ظاهری قلبها بیشتر به تپش می‌افتند و یادها بیشتر از پیش زنده می‌ماند… در خیالشان سنگ مزار وجود طرف است بی‌آنکه بدانند وجود مصطفی یادش است…

بی‌اختیار به یاد این شعر می‌افتم که ‘گیرم که می‌زنید گیرم که می‌کشید با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید؟؟؟’

گیرم که سنگ مزارش را می‌شکنید با یاد و خاطرش چه می‌کنید؟؟؟

با این شکستنها یاد و خاطرش برای ما محترم‌تر می‌شود. پس بزنید و بشکنید باشد که عقده‌هایتان نسبت به یاد و خاطر مصطفی فروکش کند…

مادرم ما همه راه عزیزان شما را ادامه می‌دهیم تا خون عزیزان شما پایمال نشود و دیکتاتور از میان برود… مادرم فریاد بزن و بلرزان دیوار ظلم را
تو فریادت بزرگترین جنبش است در قلب ما و بزرگترین ترس در دل ظالم…

روح برادر عزیزم مصطفی شاد و یادش گرامی باد…»

مسعود علی‌زاده قربانی کهریزک – 20 آبان

مسعود علیزاده دردکشیده‌ی کهریزک

مسعود علیزاده دردکشیده‌ی کهریزک

«خانواده‌های محترم جانباختگان عاشورای خونین 88

من مسعود علی‌زاده به‌عنوان فرزند کوچک شما در برابر بزرگ‌مردی جگرگوشه‌هایتان شرمگینم چرا که آنها جانشان را برای آزادی این خاک داده اند…

می‌دانم که غم بزرگی را به دوش می‌کشید. فقط از شما می‌خواهم که مرا به عنوان عضوی کوچک از خانواده‌تان شریک غم خود بدانید… جگر گوشه‌هایتان افتخار این مرز و بوم هستند و همیشه ماندگار در یاد و قلب ما؛ و راهشان ادامه دارد تا ظلم و ظالم ریشه‌کن شود…

ایران همیشه در روزگارانش بزرگ‌مردانی را داشته است که جانشان را برای آزادی میهن فدا کرده‌اند…

بزرگ‌مردانی که بر این عقیده استوار بوده اند که حاضرند جانشان را برای آزادی دیگران بدهند و این اندیشه، ستودنی‌ترین نوع انسانیت است…»

مسعود علیزاده، قربانی کهریزک – 20 آبان

——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

دی 1392

23 آبان ماه 1392، امسال مصادف شد با دهم محرم آن عاشورا؛ همان شش دی ماه 1388…

و این یک تصادف ساده نیست! این یعنی خیلی چیزها…

و این یعنی آنچه او به انجام رساند، و آنچه مانده‌اویی دیگر شرح می‌دهد:

«در غم انسان نشستن…!

ششم دی ماه است. چهارمین سالگرد از دست دادن عزیزانمان در جنبش مردمی سال ۸۸.

4 سال پیش(19 خرداد 89)، نوشته‌ی زیر را با دلی که خون می‌بارید نوشتم. با درد و امید.

شهرام و دخترش آوا در قاب

شهرام و دخترش آوا در قاب

‘عطر شکوفه‌هایی که خوب می‌دانند نمی‌توان زیبائی را کشت و نور خورشید را به قتل رساند، هوای باغ را لبریز کرده است…’

با درد و امید… دردی که عمیق‌تر شده است و امیدی که مثل خودم از رمق افتاده است اما عشقی هنوز در دلم می‌خواند:

‘زندگانی شعله می‌خواهد…
شعله‌ها را هیمه باید روشنی‌افروز’
نیست تردید، زمستان گذرد
وز پی‌اش پیک بهار با هزاران گل سرخ
بیگمان می‌آید’

*** *** *** ***

نه یک سیاستمدار جاه‌طلب و نه یک چریک پرکینه‌ی خیابانی؛ شهرام یک جوان مهربان و ساده دل بود. یک فرزند با احترام و یک پدر سرشار از عشق، یک انسان پر محبت مانند همه‌ی انسانهائی که آنها را به قلب بزرگشان می‌شناسیم.

یک فرد معمولی که عملکردش درلحاظات واپسین زندگیش، او را به مقام یک قهرمان ارتقا داد. ‘شجاعت یک قهرمان با شجاعت یک فرد عادی این فرق را دارد که قهرمان پنج دقیقه شجاع تر از دیگران است.’

‘قهرمان آن کسی ست که آنچه از دستش بر می‌آید انجام می‌دهد، دیگران انجام نمی‌دهند.’ رومن رولان راست می‌گفت! شهرام آنچه را که از دستش بر می‌آمد انجام داد. کاری که خیلی از ما انجام نمی‌دهیم!

شهرام دختر زیبایش را به‌خاطر عشقش به موسیقی ‘آوا’ نامیده بود. آوا یک سوناتای عاشقانه بود که امروز به یک سمفونی حماسی تبدیل شده است! آوا، امروز یک سرود شده است.

آوا دختر شهرام(عباس) فرج زاده طارانی - مزار پدر

آوا دختر شهرام(عباس) فرج زاده طارانی – مزار پدر

سرود گلی درحال شکوفائی با ریشه‌هایی اسیر، در حسرت هوای تازه و روشنایی خورشید…

گلی که باغبانش جان خود فدا کرده است تا روشنائی را به سرزمینی که حکومت شب بر آن حاکم شده است به ارمغان آورد.

شهرام روشنائی خورشید و هوای تازه را برای همه می‌خواست. او برای رویاهای مشترک، برای خواسته‌های ساده‌ی اساسی همه‌ی انسانها کشته شد…

عطر شکوفه‌هایی که خوب می‌دانند نمی‌توان زیبائی را کشت و نور خورشید را به قتل رساند، هوای باغ را لبریز کرده است…

یک سوناتای عاشقانه، به یک سمفونی حماسی تبدیل شده است و یک انسان معمولی به یک قهرمان!»

راحله فرج زاده طارانی، خواهر شهید شهرام(عباس) فرج زاده طارانی – 5 دی

——————————————————————————————————
از شما درخواست می‌شود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلی‌ها و باهم بودن‌ها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه می‌بایست انجام دادند…

Read Full Post »

Older Posts »