خرداد 1392
گزارشهای پیشین در این رابطه:
1-این روزهای ایران/مجید،نسرین،بهمن،ژیلا،بهاره،مسعود،مهسا…
2-این روزهای ایران/ویژه نوروز 1392/تکاپوی عاشقانه:روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
سلام! فردا به زندان بازگردید…
انتخابات پیش روست. رویدادی با این نام که هر چهار سال در سرزمینمان واقع میشود. به چهار سال پیش که برگردیم شاید بمانیم در همان سالها و دیگر نتوانیم از آن خارج شویم! از طمع روزهای سبز باهم بودنها و روزهای تلخ از هم دوریها سخن میگویم…
و اما این روزها… این روزها که این خاک بیش از قبل آبیاری میخواهد «بــــــاز» پاداش باغبان چیز دیگریست. جای درخت شاید چوبی که میوهی دار داده است… جای آرامش پیش از یک انتخاب بزرگ، شاید خشونت یک برخورد، جزای باخیالی تو باشد. و یا احضار، میان دیوارهایی در شَهرت، که آنجا اگر خودِ زندان نیست از زندان با تو سخن میگویند………
بهمن، همان که خواب دیده بود با یارش در راه امن خانه خواهد رفت… بهمن همان که بیگمان خوابش تعبیر میشود روزی…
«آخرش هم خوابش تعبیر نشد… خواب دیده بود، چمدون ژیلا رو موقع آزادی میذاره پشت ماشینش باهم میرن خونه. چند بار این خواب و دید… امروز میگفت آخرش هم خوابم تعبیر نشد. امروز ژیلا در سالن ملاقات زندان اوین با اشک ازش خداحافظی کرده بود. اشکهای ژیلا رو دیدن و حتی شنیدن دربارهاش هم سخته .خیلی سخت… »
ترانه بنی یعقوب خواهر ژیلا همسر بهمن احمد امویی – یکشنبه 29 اردیبهشت

بهمن احمدی امویی
حسین رونقی ملکی، آنکه با کلیههای پارهپاره و به حکم حضرت سعدی، روزی به یاری همگوهرانش شتافت امروز که باز در راه بازگشت به اوین است میدانست پیش از رفتنش برای آنکه باز، بنیآدم را رعایت کرده است حکمِ جدیدِ حبس به دستش خواهند داد:
« بر اساس حکم جدید شعبه 112 دادگاه عمومی تبریز، برای اتهام تهدید علیه بهداشت عمومی از طریق پخش نان کپک زده و تمَرُد از مأمور به شش ماه حبس تعزیری محکوم شدم .
با این حساب و با حکم دو سال حبس تعزیری برای اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت کشور در مناطق زلزله زده و حکم قبلی مبنی بر 15 سال حبس تعزیری، مجموعا به 17 سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم گشته ام.»
حسین رونقی ملکی – دوشنبه 30 اردیبهشت

مردمانم را بر بلندای آسمان نشاندم نوشتهی پیراهن حسین رونقی است / بدرقهی حسین رونقی ملکی توسط همراهانش
مسعود… او که باز از یارش جدایش کردهاند مبادا جاودانگی درهم فرو رفتهی عشقِ کنارِ هم بودنِ آنان به لحظهای، به آنی بنیاد جهل زندانبانان را برچیند! او غریبانگیهای چهلوهشت ساعت پیش از بازگشتش را اینگونه شماره میکند:
«یک- رفتم میوهفروشی و حسابی میوههای فصل خریدم. الان دارم آماده میشوم برای یک مراسم میوهخوری…
دو- مادرم میگوید فرصت تمام شد و نتوانستم حسابی ببینمت. کمی مکث کرد و با غم گفت: «البته اگر در ایام انتخابات زندان باشی شاید خیالم راحت تر است…»
سه- بچهها جمع شدند تا با من و شیوا خداحافظی کنند. شیوا نظرآهاری هم احضار شده و به زندان اوین برمیگردد. به شیوا میگویم : خداحافظ رفیق…! به مهسا هم بگو در زندان رجایی شهر به یادت هستم.
خداحافظی با شیوا نظرآهاری و همبندیان مهسا. شیوا، دختری که در زندان در آرزوی تولد رویاهایش خواهم نشست…!»
شنبه 28 اردیبهشت

شیوا نظرآهاری – مسعود باستانی
«چهار(یکشنبه 29 اردیبهشت)- «گیتول» دوست صمیمی مهسا زنگ زده است و با غصه خداحافظی می کند. میگوید: «نرو! نرو! اصلا اگر برنگردی چه میشود؟!»
میگویم: «خوب! نمیشود، ما تابع قانون هستیم و اگر برنگردیم کار غیرقانونی محسوب می شود…»
میگوید: «اه! کشتید مرا شما دو نفر!! ای بابا… در این مملکت رئیسجمهورش تخلف انتخاباتی میکند و تو برای بازگشت به زندان از قانون حرف میزنی؟!!…»»
«پنج(دوشنبه 30 اردیبهشت)- امشب سیگار هایم زود تمام شد. اگر بعد از هر خداحافظی سیگاری روشن کنی تا بغض آن جدایی را با دودش فرو بدهی؛ چند تا سیگار لازم است؟! امشب بعضی ها در التهاب رد صلاحیتها هستند و برخی هم به دنبال ایجاد نشاط انتخاباتی! اما در ذهن من این شعر «فروغ» میچرخد:
«در خیابان های سرد شب
جز خداحافظ؛ خداحافظ؛ صدایی نیست
من پشیمان نیستم…»
پ.ن: امروز مهسا را ملاقات کردم و ماجراها داشت این ملاقات آخر. اما میخواهم آخرین پستم برای او باشد(که روایت خواهم کرد…»
«شش (دوشنبه 30 اردیبهشت)- بهمن پرسید: «کِی میخواهی بروی؟»
گفتم: «عصر دوشنبه!»
گفت: «صبر کن سه شنبه با هم برویم.»
گفتم: «اوکِی، تنهایی نرویم بهتر است…!»
باید بروم و خانه را با عکسهایش تنها بگذارم. از دوستان خداحافظی کردم اگرچه دوست داشتم بگویم «به امید دیدار»…!
از فردا دیگر نت هم ندارم. فکر کنم امشب تا صبح پای کامپیوتر بنشینم.»

منزل مسعود باستانی و مهسا امرآبادی
«هفت(دوشنبه 30 اردیبهشت )- وقتی از زندان آمدم، زمستان بود و سرمای هوا روی بدن آدم مینشست. اما الان در آستانهی تابستان هستیم…
چیزی زیادی نمیتوانم همراه خودم ببرم. به یکی از بچهها قول دادم، کتانی برایش ببرم. فردا کتونیهایم را میپوشم. برای عمو کیوانِ صمیمیِ عزیز هم مجله خواهم خرید. اما به یکی از زندانیانی که به حبس ابد محکوم است، قول دادهام تا یک کاپشن گرم با خودم ببرم و اگر نتوانم این کاپشن را بپوشم احتمال وفایبهعهد صفر است.
فردا وقتی با کاپشن میروم قیافهام چه شکلی است؟! نگهبانان مرا چطور نگاه می کنند؟!
اگر پرسیدند: چرا در این گرما کاپشن پوشیدی؟ چی بگم؟!!….. آخ آخ یادم افتاد باید یک سِری دارو هم برم….»
«هشت(سهشنبه 31 اردیبهشت)- یادم می آید»عمادآقای باقی» برایم میگفت زندان درد عجیبی است.
وقتی در زندان هستی دلت میخواهد زودتر آزاد شوی و به خانهات بازگردی. وقتی هم بیرون هستی دلت برای بچهها و همبندیانت تنگ میشود. این روزها در کنار غمِ تلخِ جدایی و بازگشت؛ یک چیزی سرور میدهد به جان و روحت! دلم برای بچه ها، حسابی تنگ شده بود….
برای آنانی که چندین سال با هم سرما و گرمای فصلها را گذراندیم و برادرانه کنار هم بودیم و فردا در کنارشان خواهم بود…
غم و شادی آغشته به همدیگر که نامی برای آن نمیشناسم…»
«نُه (سهشنبه 31 اردیبهشت)- چه میتوانم بگویم وقتی زبانم در برابر این همه مهرورزی آنها کم میآورد؟ تنها جملهای که در آخرین لحظات در ذهنم چرخید، همین بود: «ممنون به خاطر همهی لطفهای بیشمارتان، و خاطرههایی شیرین که در دلم به یادگار گذاشتید. وقتی مهسا به زندان بازگشت و من همچنان تنها در مرخصی بودم با خودم فکر میکردم که دیگر فرقی ندارد. حالا دیگر او نیست و زندان و بیرون زندان فرق چندانی نمیکند و گاهی زیر لب می خواندم ‘بالله که شهر بیتو مرا حبس می شود… ‘
اما در این مدت چنان رفاقتها بر دلم نشست که جای خالی او را کمتر دیدم و حالا دلکندن از شما برایم سخت شده است… ممنون رفقا… با مهر و سپاس و ‘به امید دیدار’
پ.ن: از خیلیها هم الان عکسی ندارم…»

عکسهایی که مسعود باستانی برای متن شمارهی نه(یکی مانده به آخر) درنظر گرفت
ده: آخرین متن: بالاخره بوسیدم… بوسیدم چشمان اشک آلود تو را مهسا (برای ملاحظه کلیک کنید)
و نسرین… گاهی برای وصف انسانی بهترین کلام آنست که نام او را به زبان آوریم. نسرین ستوده همان که نسرین ستوده است! نسرین ستوده همان که مادر مهراوهها و نیماهای بزرگیست که قوی تر از مادر شده اند:
«دیروز یکشنبه(29 اردیبهشت) روز ملاقات بند زنان سیاسی بود. خبرهای خوبی برای نسرین و همبندیهایش نداشتیم.
شب قبل، خبر تمدید نشدن مرخصی زندانیانی را داشتیم که با وعدهی مرخصی منجر به آزادی، در ازای وثیقههای ملکی کلان بیرون از زندان به سر میبردند. آنها باید همگی، خود را به زندان معرفی میکردند.
نسرین میگفت: «قبل از آمدن به ملاقات، اعلام کردند که مهسا (امرآبادی) و ژیلا (بنی یعقوب) ملاقات حضوری دارند. و ما حدس زدیم که احتمالا قصد دارند همسرانشان را به زندان رجاییشهر برگردانند وگرنه از این ولخرجیها نمیکردند …»
همین خبر کافی بود تا مطمئن شویم دوستان دیگری که قرار بود به مرخصی بیایند دیگر نباید منتظر بمانند.
سه هفته پیش بازی جدیدی را با نسرین شروع کردهاند. به او قولِ قطعی برای مرخصی منجر به آزادی داده بودند. با اتفاقات دیروز مشخص شد که این وعدهها مثل همیشه نوعی بازی روانی با زندانی و خانوادهاش و دروغی بیش نبوده است. تنها باری که بهطور رسمی و قطعی توسط دادستانی و مقام رسمی قضایی اعلام کردند که با مرخصی او در روزهای عید موافقت نشده است، از قضا 3 روز در روزهای عید به مرخصی آمد!
جلوگیری از روند مرخصیها، خبر اعدامهای دیروز که بیشباهت به اعدام آرش رحمانیپور و محمدرضا علیزمانی در سال 88 نبود و قطع زود هنگام و خارج از روال متعارف ملاقات دیروز، همه اتفاقاتی بودند که بوهای چندان خوبی از آنها به مشام نمیرسد.
نسرین میگفت: «اتفاقا صدای بلندگوی بند آقایان را که نام محمد حیدری و چند نفر دیگر را صدا کرد شنیدم ولی فکر نمیکردم برای اعدام باشد.»
نسرین که داشت با خواهرش با تلفن کابین صحبت میکرد با اشاره به مهراوه که چشمش را به او دوخته بود میگفت که «مهراوه از شنیدن خبر اعدام حتما خیلی نگران میشود.»
خواهرش به او اطمینان داد که: «نگران نباش مهراوه از تو هم قویتر است.»
حالا از هفتهی آینده بهمن (احمدی امویی) و مسعود (باستانی) را در روزهای ملاقات همراه خود نخواهیم داشت. در عوض خانوادهی خانمهایی که باید به زندان برگردند به ما میپیوندند.»
رضا خندان همسر نسرین ستوده – دوشنبه 30 اردیبهشت

نسرین ستوده(در مرخصی چند روزهی نوروز) و خانواده اش در شمال ایران – نوروز 1392
و بازگشتند خیلیهای دیگر*… آنها که ایران بر ستون تن آنان است که اکنون ایستاده است؛ که هنوز ایستاده است…
راستی فردای این سهشنبهی ممنوع، یعنی اول این خرداد ماه فصل بهار، زادروز مجید توکلی نیز هست. او نیز در این روز مانند بهمن احمدی امویی در غربتی سهمگین، سالی به سالهای زندگیاش اضافه میگردد…

مطمئنم امروز مادرت بیشتر از همهی این سالها و ماهها و روزها که گذشته، دوست داشت تو را ببیند و در آغوش بگیرد و به خود ببالد که چه فرزندی به ایران هدیه کرده.مجید جان تولدت مبارک ~مهدیه گلرو 2 خرداد
سررسید، روزهای بهار را نشان میدهد اما، بهار** هم هفته ایست که به بند زنان بازگشته! این روزها، همین سهشنبهها روز گریان شدن مهساها و مسعودها، ژیلا ها و بهمن ها؛ روزهای حک شده بر تار و پود مردمان این سرزمین روزهای دردناکیست اما، سوگند به همین روزهای دردناکِ مقدس! که روزی بهمنهای آزاد، شمع تولدشان را دست در دست ژیلاهای آزاد فوت خواهند کرد…
*- احمد زیدآبادی، مهدی محمودیان، ژیلا کرم زاده مکوندی و بهنام ابراهیم زاده، دیدار رئوفی و… به زندان بازگشتند.
**- بهاره هدایت به زندان بازگشت.

نازنین خسروانی – مهسا امرابادی – بهاره هدایت / عکس:گیلان، بهمن 91
——————————————————————————————————
از شما درخواست میشود در کمپین نامه ای به یک آزاده شرکت نمایید:
برای تأکید به همدلیها و باهم بودنها. برای تأکید به بودن در راهی که آزادگان در مسیرش هرچه میبایست انجام دادند…